جدول جو
جدول جو

معنی دشمن گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

دشمن گرفتن
(رَ کَ دَ)
دشمن تراشیدن. مقابل دوست گرفتن، دشمن شمردن. خصم تلقی کردن. تمقیت. مقاته. مقت: ای پسرچون سلطان کسی را وزارت داد اگر چه وی را دوست دارددر هفته ای دشمن گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345).
بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت
چو آتش شد از خشم و در من گرفت.
سعدی.
دوستان دشمن گرفتی هرگزت عادت نبود
جز درین مدت که دشمن دوست می پنداشتی.
سعدی.
گوئی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی
خود را نمی شناسم جز دوستی گناهی.
سعدی.
ماقت، دشمن گیرنده. ممقوت، دشمن گرفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشن گرفتن
تصویر گشن گرفتن
بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ پِ کَ دَ)
حبل. (دهار). اما کلمه ’حبل’ که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل ’بدام گرفتن’ است نه ’دام گرفتن’ و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ زَ دَ)
عصبانی شدن. آزغدن. آزغیدن. غراشیدن. امتعاض، خشمگین شدن. اغتیاظ. تغضﱡب. تضرﱡم. تغیﱡظ. حرد. احتلاط. حلط. حنق. (یادداشت بخط مؤلف) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت. (تاریخ سیستان).
خشم گیری جنگ جویی چون بمانی از جواب
خشم یکسو نه سخن گستر که شهر آوار نیست.
ناصرخسرو.
کدام قوت و مردانگی و برنائی
که خشم گیری و با طبع خویش برنائی.
سعدی (مفردات).
وگر خشم گیرد ز کردار زشت
چو باز آمدی ماجری درنوشت.
سعدی (بوستان).
وگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بیگمان خشم گیرد بسی.
سعدی (بوستان).
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کس دیگر نمانده ست از تو پروایی.
سعدی (خواتیم).
تعذفر، خشم گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ شُ دَ)
چشم بستن. دیده برهم نهادن، چشم پوشی کردن. صرف نظر کردن:
در جهان ارباب همت نیز بی حاجت نیند
از متاع آفرینش چشم میگیریم ما.
وحید (از آنندراج).
- چشم را چیزی گرفتن، کنایه است از حاجب شدن آن چیز جلو چشم و مانع شدن چیزی از دیدن چشم:
دود آهم چشم او خواهد گرفت آخر اگر
دیده گستاخانه بر روی تو روزن باز کرد.
نصیر همدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
دشمن شدن. خصومت پیدا کردن. عداوت یافتن:
غریبی دوستی با من گرفته ست
مرا از دوستی گشته ست دشمن.
ناصرخسرو.
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ / وِ کَ دَ)
خانه کردن. منزل کردن، نشیمن کردن. لانه کردن. آشیان گرفتن. آشیانه ساختن، جای گرفتن. نشستن:
شد وقت که خلق راه گلشن گیرند
مرغان به سر سرو نشیمن گیرند.
بنائی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
میان انگشتان دست یا میان دو پای قرار دادن دامن. اخذ قسمت سفلای فروهشتۀ جامه. گرد آوردن قسمت پایین لباس در میان دست یا سر انگشتان: تشذر، دامن بمیان پای گرفتن. (منتهی الارب) ، کنایه از متوجه ساختن کسی را بانجام کردن کاری:
مرا امر معروف دامن گرفت
فضول آتشی گشت و در من گرفت.
سعدی.
، فرا چنگ آوردن. داشتن بدست:
بیدار شو و بدست پرهیز
چون سنگ بگیر دامن حق.
ناصرخسرو.
سعدیادامن توحید گرفتن کاریست
که نه از پنجۀ هر بوالهوسی برخیزد.
سعدی.
- دامن کسی گرفتن، بازداشتن او از حرکت. رها نکردن که برود. از حرکت بازداشتن. مانع رفتن او شدن. مانع ترک کردن وی شدن:
چند فشانی آستین بر من و روزگار من
دست رها نمی کند عشق گرفته دامنم.
سعدی.
- دامن گرفتن کسی را یا چیزی را، متوسل باو شدن. ازو خواستن. او را خواهانی نمودن. پناه باو بردن. باوملحق شدن:
زین دیو بی وفا چو شدی نومید
اکنون بگیر دامن حورالعین.
ناصرخسرو.
اگر عاشقی دامن او بگیر
و گر گویدت جان بده گو بگیر.
سعدی.
مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی بدست دعا دامن سحر گیرد.
سعدی.
- ، ازو دادخواهی کردن. بدادخواهی چنگ در دامن او زدن:
اگر رحمت نیاری من بمیرم
در آن گیتی ترا دامن بگیرم.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
نیز رجوع به ترکیب ’دامن کسی را گرفتن’ ذیل لغت دامن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشم گرفتن
تصویر خشم گرفتن
غضبان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن شدن حامله شدن: بفرمان خدا زو گشن گیرد خدا گفتی شگفتی در پذیرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
متهم یا مدیون را وادار کردن که کسی را به عنوان ضامن خود معرفی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن گرفتن
تصویر دامن گرفتن
دامن کسی را گرفتن بدو متوسل شدن متشبث گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم گرفتن
تصویر چشم گرفتن
چشم بستن دیده بر هم نهادن، چشم پوشی کردن صرف نظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
للاحتفال
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
Celebrate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
célébrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
祝う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
جشن منانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
উদযাপন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
kusherehekea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
축하하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
ฉลอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
לחגוג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
उत्सव मनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
merayakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
vieren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
celebrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
celebrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
庆祝
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
celebrować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
святкувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
feiern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
праздновать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جشن گرفتن
تصویر جشن گرفتن
celebrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی